نجوا با زینب کبری (ع)

بسم الله

و شما دو تن، ای خواهر! ای برادر!
ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی جان! و به ایمان و امید، ایمان و امید! و با مرگ شکوهمند خویش به حیات، زندگی بخشیدید .
آری  ای دو تن!
از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد و دل از دردش پاره می شود، چشم های این ملت از اشک خشک نشده است .
توده ما قرن هاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید. مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید.
یک ملت در طول یک تاریخ در اندوه شما ضجه می کند. به جرم این عشق تازیانه ها خورده و قتل عام ها دیده و شکنجه ها کشیده و هرگز برای یک لحظه نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش و آتش بی تاب عشق شما از قلبش نرفته است. هر تازیانه ای که از دژخیمی خورده است، داغ مهر شما را بر پشت و پهلویش نقش کرده است.
ای زینب! ای زینب! ای زبان علی در کام!با ملت خویش حرف بزن.
ای زن! ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت! زنان ملت ما، اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند، به تو محتاج اند. بیش از همه وقت.
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش! ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو .
جهل از یک سو به اسارت و ذلتشان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و ذلت تازه شان می کشاند . و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد . آنان را بر استحمار کهنه و نو , بر بندگی سنتهای پوسیده و دعوت های اپن , بر ملعبه سازان تعصب قدیم و تفنن جدید , به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر؛ شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه های یک قصر؛قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی برآشوب!
تا در خویش برآشوبند و تاروپود این پرده های عنکبوت فریب را بدرند و تا در  برابر این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است، ایستادن را بیاموزند. و این ماشین هولناکی را که از او یک بازیچه جدید می سازد , باز برای استحمار جدید، برای اغفال جدید، برای پر کردن ایام فراغت و برای بلعیدن حریصانه آنچه که سرمایه داری به بازار می آورد و برای لذت بخشیدن به هوس های کثیف بورژوازی، برای شور آفریدن به تالارها و خلوت های بی شور و بی روح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زندگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه ی رفاه , در هم بشکنند! و خود را از حرم های اصالت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید به امامت تو ای زینب! نجات بخشند!
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!
ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو .
مگو که بر شما چه گذشت ؟ مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ؟ مگو که جنایت در آنجا تا به کجا رسید ؟ مگو که خداوند آنروز عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده بیابان طف چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه کرد تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده کنند .
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گوید.
آری زینب! مگو که در آنجا بر شما چه رفت؟ مگو که دشمنانتان چه کردند؟ و دوستانتان چه کردند ؟
آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم. ما همه را شنیده ایم .
تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را، به درستی گذارده ای .
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گوید.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم .
با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز به دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی! ما را نیز در پی این قافله با خود ببر. ( دکتر علی شریعتی )


عاقبت کسی که امام را مسخره کرد !

بسم الله

روزگار ، روزگار آدمهای کوچک و منافق بود.
و ایمان تنها لقلقه‌ی زبانها بود، شاید برای نجات از اتهام بی‌دینی.
بذر ایمان در کویر یابس دلهای مردمان سخت‌تر از سنگ، هرگز نمی‌توانست به جوانه بنشیند و در سیاهی ظلمت و گمراهی این آدم‌نماها، گرگهای ایمان خوار ، زوزه
می‌کشیدند.
و در میان این قوم غافل، مردی به پهنه‌ی آسمان آبی با دلی به عرصه‌ی دریا، با زخمهای گونه‌گون، برخورده از دشنه‌ی عداوت این نامردْ مردم، آرام و استوار، برای
رسالتی همچنان خون جگر می‌خورد.
آری، مرد داستان ما، همان بازمانده‌ از طوفان خون، یادگار کربلا،‌حضرت سجاد بود.
روزی امام میان مردم نشسته بود و از حیرت مردم، که در غفلت خود می‌لولیدند، دلش را سخت می‌فشرد، که چراغ هست و اینان این‌چنین در بیراهه‌اند، تا آنکه لب
به سخن گشود و فرمود :انسان نمى داند با مردم چه کند! اگر بعضى امور که از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده‌ایم به آنان بگوییم ممکن است مورد تمسخر قرار
دهند، از طرفى طاقت هم نداریم این حقایق را ناگفته بگذاریم !
ضمرة بن معبد، کلام امام تمام نشده، انگار بی‌تاب شنیدن کلام پیامبر باشد، گفت: شما آنچه شنیده‌اید بگویید!
امام با تأملی سنگین فرمود: مى دانید وقتى دشمن خدا را در تابوت مى‌گذارند، و به گورستان مى‌برند، چه مى‌گوید؟
حاضران گفتند: خیر!
و امام ادامه‌ داد: فریاد می‌زند و به آنان که او را بر دوشهای خود به سوی قبر مى‌برند مى‌گوید: آیا نمى‌شنوید؟ از دشمن خدا (شیطان) به شما شکایت دارم که مرا
فریب داد و به این روز سیاهم افکند و با آنکه وعده داده بود اما نجاتم نداد.
من شکایت دارم از دوستانى که با من دوستى کردند و مرا خوار نمودند. من از اولادى که حمایتشان کردم ولى مرا ذلیل کردند و نیز از خانه‌اى که ثروتم را در آبادى آن
خرج کردم ولى سرانجام، دیگران آنجا ساکن شدند، شاکی‌ام.
به من رحم کنید! این‌قدر عجله نکنید!
تا کلام امام به اینجا رسید، دل پر کینه و سیاه ضمرة دیگر تاب نیاورد و با خنده‌ای تلخ، حاضر‌جوابانه گفت :
اگر مُرده، بتواند به این خوبى صحبت کند، پس ممکن است حتى حرکت کند و روى شانه حاملین بنشیند!
کام امام علیه السلام، به مزه تلخی که ضمره‌ پرانده بود، ناخوش شد و دلش از این‌همه شعوری که در دل اینان نبود گرفت.
آنگاه رو به آسمان کرد و فرمود: خدایا! اگر ضمرة سخنان پیغمبر صلى الله علیه وآله را مسخره مى‌کند از او انتقام بگیر!
روزهای جاهلیت همچنان می‌گذشت، چهل روزی می‌شد که دل امام از ضمره شکسته بود که غلامش به دیدار امام آمد.
امام، کریمانه احوالش را پرسید و به او مهر ورزید.
و از کار و بارش پرسید و فرمود: از کجا مى‌آیى؟
غلام بی مقدمه، زبان گشود که اربابم، ضمره از دنیا رفت و من اکنون ار مراسم خاکسپاری او می‌آیم.
غلام تاب نداشت، گویا در دلش حرفی بود که می‌خواست سینه‌اش را شکافته و بیرون آید.
مگر او چه دیده بود؟
هرچه بود او را وا داشت که بی درنگ ادامه دهد که: وقتى او را در گور گذاشتند و خاک ریختند، او به زبان آمد و فریاد می‌زد.
من صدایش را می‌شناختم، خود او بود، مثل وقتی که زنده بود.
من صدایش را شنیدم که مى گفت :
واى بر تو ای ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى که داشتى خوارت کرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى.
جهنمی که پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .
غلام از آنچه دیده بود سخت بی‌تاب بود، امام آرام و خاموش، چنانکه گویا عاقبت ضمره، پیش چشمانش بوده و از قبل می‌دانست!
آنگاه پندگیرانه از آنچه بر سر ضمره آمده بود فرمود: از خداوند مسألتِ عافیت دارم، زیرا سزاى کسى که حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله را مسخره کند، همین
است .

پی نوشت
--------------
کافی، ج 3، ص 234 و نیز: بحار الأنوار،  ج 46، ص 142


غزه

بسم الله

انا لله و انا الیه راجعون
به خدا نمی دونم چی باید بنویسم. از کجا شروع کنم. آقا در پیام امروزشان همه چیز را گفتند. به خدا زشته علمای الزهر مصر نشسته اند و میگویند اگر مقامات رژیم اشغالگرقدس به پیش من بییایند درب اتاق من به روی آنها باز است. این هم جوابش بگیرید. بابا نسل اعراب غزه را برداشتند. نسل کشی کردند آهای اعراب تو رو خدا به غیرت نداشته اتان بر بخورد به خدا آنها هم عرب هستند و مسلمان و اهل تسنن. به غیرتتان بر بخورد یکم به فکر باشید. این قتل عام نتیجه کنفرانسی است که پادشاه عربستان درباره ادیان در نیویورک گذاشتند و از غاصبین قدس نیز دعوت کردند.
حالا آقایان علمای اهل سنت بنشینند و فتوا صادر کنند که برای چیزهای مسخره که به تعبیر خودشان از ضرورتهای جامعه اسلامی است.زشت است مگر نمی بینید امت اسلامی را چگونه به خاک و خون می کشند.
روشنفکران جهان عرب را چه شده است که در برابر این نسل کشی سکوت کرده اند.
امت عرب را چه شده؟ شما جواب رسول خدا را چه خواهید داد؟ علی(ع) می فرماید: اگر در سرزمینهای اسلامی خلخال از پای یک زن یهودی بیرون بیاورند اگر یک مرد مسلمان در دورترین جای آن سرزمین از غصه دق کرده و بمیرد رواست.
امت اسلام ناموسمان در زیر دست دشمن است. زنان و مردان و پیران و کودکان مسلمان را تکه و پاره کردند سکوت نکنید و راضی نشوید آنها هم ناموس من وشما هستند...
کجا هستند مدعیان حقوق بشر؟ کجا هستند کسانی که برای چلاق شدن پای الاغ هم کنفرانس می گیرند و برای مردم دنیا اشک تمساح می ریزند؟ کجاست حقوق بشر؟ کجاست آزادی؟ کجاست عدالت؟ ...  
در آخر شهادت مظلومانه مسلمانان ساکن نوار غزه را تسلیت عرض کرده و از خدای منان خواستارم که هر چه زودتر فلسطین به یاری امت اسلامی از دست غاصبان آزاد و به صاحبان اصلی اش تحویل داده شود.
اینجانب هرگونه آمادگی خود را برای دفاع از قبله اول مسلمین اعلام داشته و حاضرم جان ناقابل خود را در این راه تقدیم نمایم.


کفر کسانی که علی علیه السلام را از پیامبران پایین تر می دانند

بسم الله

اهل عامه علی علیه السلام را از انبیاء گذشته پایین تر میدانند. در اینجا حدیثی را پیامبر صلی الله علیه و آله می آوریم که کفر ایشان را بیان می فرماید.
یک نکته که در اینجا قابل ذکر است و همچنین قابل توجه خوانندگان این است که کلمه کفر یا کافر که به اشخاص تعلق می گیرد به معنی این نیست که منکر خدا می شود. بلکه کلمه کفر از نظر لغوی به معنی پوشاندق حق است. کافر یعنی کسی که حق را می پوشاند این یک معنی از نظر لغوی. اما اینکه عموم افراد بر این باور هستند که کفر به معنی انکار خداوند است این طور نیست بلکه کفر به معنی رد امر خداوند به یک معنی یا آیات خداوند را منکر شدن است. برای مثال شیطان در توحید هیچ مشکلی نداشت و خداوند را طبق قرآن و روایات به یگانگی پذیرفته بود ولی خدا در قرآن او را کافر می داند و دلیلش این است که شیطان ( ابلیس) از امر خدا سر پیچی کرد به همین علت خدا او را کافر می داند. دلیل دیگر این است که خدا در قرآن می فرماید ای پیغمبر اگر از بت پرستان بپرسی که چه کسی زمین و آسمان را خلق کرده است؟ جواب می دهند که خدا خلق کرده. پس چرا بتان را می پرستید جواب دادند که اینها شفیعان ما هستند. پس از این مطلب چنین برداشت می شود که کفر به وجود خداوند وجود ندارد بلکه یا انحراف در درک ، فهم و شناخت شخص شفیع است یا در اطاعت نکردن امر خداوند متعال است. پس منکرین مقام علی علیه السلام و اهل بیتش سلام الله علیهم دارای همین کفر هستند.
از کتاب بحر المعارف و او از کتاب تأویل الایات از جابر بن عبد الله روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: ای جابر، کدام یک از برادران بالاترند؟ گفتم: برادرانی که از یک پدر و مادر باشند، فرمود، ما گروه پیامبران با هم برادریم و من بالاترین آنهایم، و بهترین برادران در نظر من علی بن ابیطالب است، و او نزد من از پیامبران بالاتر است، پس هر که پندارد که پیامبران برتر از اویند مرا کمترین آنان قرار داده است، و هر که مرا کمترین آنان قرار دهد کافر است، زیرا من علی را برادر خود نساختم جز به خاطر فضیلتی که در او سراغ داشتم و پرودگارم نیز مرا به آن امر فرمود.
از این حدیث برداشت می کنیم که منکرین مقام علی (خصوصاً در امر خلافت که اهم آن می باشد) خلاف ام خداوند متعال کرده است همانند ابلیس پس کافرند و ملعون خدا و رسول می باشند.


<      1   2   3